ادای یک نذر
یه روز خیلی خیلی بد بود که یه اتفاقی افتاد و من دلم نمی خواد از اون اتفاق برات بنویسم شاید بعدها بتونم برات بگم مثلا وقتی ٢٠ساله شدی نمی دونی چقدر تجسم اینکه تو٢٠ساله بشی لذتبخشه.وای دلم آب شد امیدوارم که تا اون موقع بتونم برات مامان بیستی باشم.من تلاشمو میکنم،از خدا کمک میخوام که بتونم امانتشو به بهترین نحو نگهداری کنم و به ثمر برسونم. چقدر در مورد آینده ات نگرانم مدام دنبال یه مبحث آموزشی هستم تا بلکه بتونم با آموزش اون مبحث به تو عسلکم فردای بهتری رو برات رقم بزنم.منو ببخش اگه گاهی اوقات هم برات مامان خوبی نبودم.داشتم در مورد اون اتفاق برات مینوشتم که مربوط به خودت بود یه وقتایی که برمیگردم به گذشته میبینم با این...
نویسنده :
مامان نازی
1:37